آیا یک متخصص اعصاب می تواند به وسیله تفکر صرف با سرطان مبارزه کند؟

به گزارش وبلاگ مایکروتاچ، دیوید جی لیندن، استاد علوم اعصاب در دانشکده پزشکی دانشگاه جان هاپکینز و نویسنده کتاب بی نظیر: علم تازه فردیت انسان است. کتاب فکر تصادفی: چگونه تکامل مغز به ما عشق، حافظه، رویا ها و خدا را داده است تلاشی برای شرح مغز انسان بود و پیروز به دریافت مدال نقره در رده علم از انجمن ناشران مستقل شده بود. لیندن از جولای 2008 میلادی سردبیر مجله فیزیولوژی عصبی بوده است. او به عنوان یکی از شناخته ترین پژوهشگران در حوزه علم مغز و اعصاب شناخته شده است. او حقایق عجیب و غریب در خصوص شیمی مغز را مورد بحث قرار می دهد و مصاحبه هایی در خصوص علوم اعصاب داشته است.

آیا یک متخصص اعصاب می تواند به وسیله تفکر صرف با سرطان مبارزه کند؟

به گزارش وبلاگ مایکروتاچ به نقل از نیویورک تایمز، بیست و سه ماه پیش تحت عمل جراحی قرار گرفتم تا یک توده بزرگ از قلب ام خارج گردد. در حالی که جراح توانست بخش عمده آن را جدا کند قسمتی به میزان یک زردآلو با دیواره قلب من در هم تنیده شده بود و قابل برداشتن نبود.

پس از تعیین شدن گزارش پاتولوژی در خصوص بافت بریده شده تعیین شد به نوعی سرطان بدخیم به نام سینوویال سارکوما (توموریست بدخیم که حدود 10 درصد کل سارکوم های بافت نرم بدن را تشکیل می دهد) مبتلا هستم. پس از آن، من تحت پرتودرمانی و شیمی درمانی قرار گرفتم. انکولوژیست ام به من گفت که با آن درمان ها می توانم انتظار داشته باشم که شش تا 18 ماه دیگر زنده بمانم.

در نتیجه، می توانید محاسبه کنید و دریابید که من در حال بازی در وقت اضافه هستم! من بسیار خوش شانس هستم: نتیجه تازه ترین سی تی اسکن نشان داده که تومور به جای مانده رشد ننموده و هیچ متاستازی ایجاد نشده است. به این ترتیب در سن 61 سالگی خود را در شرایط عجیب و غریبی می بینم که به یک بیماری لاعلاج مبتلا هستم، اما احساس خوبی دارم و هیچ تهدید فوری ای برای سلامتی ام احساس نمی کنم.

از زمان تشخیص بیماری توصیه های پزشکی ناخواسته زیادی دریافت نموده ام. بسیاری از این موارد در دسته پزشکی فکر - بدن قرار می گیرند. برای مبارزه با سرطان از من خواسته شد که مراقبه، نفس کشیدن، دعا کردن یا ورزش کردن به روشی خاص را انجام دهم. در حالی که من از این پیشنهاد های خوب قدردانی می کنم با این وجود، دچار شک و تردید در کارم به عنوان یک محقق زیست پزشکی شده ام.

در واقع، هنگامی که در شرحات ارائه شده برای اثربخشی پزشکی فکر - بدن از اصطلاحات مبهم مانند جریان انرژی و رزونانس استفاده می شوند از خود می پرسم چگونه می توان پزشکی فکر - بدن را جدی گرفت در حالی که سازوکار های پیشنهادی نام های علمی دارند، اما در نهایت استعاری و غیرقابل میزان گیری هستند؟ انرژی و رزونانس مفاهیم واقعی در فیزیک هستند، اما استفاده از آن در شرح سازوکار هایی که برای مثال، مراقبه می تواند بیماری را تسکین دهد ربطی به فیزیک ندارد. در نهایت، چنین شرحاتی به وسیله مشاهده یا آزمایش قابل ابطال نیستند و بنابراین باید ایمان را در نظر گرفت.

در حالی که بسیاری از افراد با پذیرش مقولاتی، چون ایمان و شرحات فراطبیعی مسئله ای ندارند برای ما که این طور نیستیم پذیرش آن مقولات نوعی تقلیل دادن پزشکی فکر - بدن محسوب می گردد.

این موضوع من را به یاد گفتگوهایم با پدرم در نوجوانی در دهه 1970 میلادی می اندازد. پدرم یک روانکاو مکتب کلاسیک بود. او درگیر گفتار درمانی بود روش درمانی سنتی روان درمانی که بیماران را تشویق می نماید تا به وسیله تجربیات و احساسات شان صحبت نمایند. هر چهارشنبه شب از روز های مهدکودک تا هفته ای که به دانشگاه رفتم من و او با یکدیگر شام می خوردیم زمانی که در خصوص همه چیز از جمله پیشرفت روش روانپزشکی او صحبت می کردیم.

کنجکاو بودم که چگونه یک مکالمه صرف می تواند افسردگی و اضطرابی که بیماران اش را تحت تاثیر قرار داده بود تسکین دهد. پاسخ او این بود که گفتار درمانی با تغییر عملکرد مغز به روش های ظریف کار می نماید.

به طور مشابه او اشاره نمود زمانی که شیوه های رفتاری متنوعی مانند مدیتیشن، دعا یا ورزش از نظر روانپزشکی موثر هستند آن شیوه ها نیز در نهایت به وسیله زیست شناسی عمل می نمایند و نه به وسیله ماوراء الطبیعی. در سن 15 سالگی آن مکالمه فکر من را به عنوان یک نوجوان منفجر کرد و به من یاری کرد تا در مسیر تبدیل شدن به یک متخصص اعصاب قرار بگیرم.

در واقع، بخشی از انگیزه من برای مطالعه علوم اعصاب درک زیربنای بیولوژیکی مداخلات رفتاری در پزشکی بوده است. بعضی از ادعا های پزشکی فکر - بدن تقریبا به طور قطع درست است حتی اگر شرحات شبه علمی ارائه شده برای آن درست نباشد.

این ایده را در نظر بگیرید که تنفس منظم ممکن است به کنترل درد مزمن یاری کند. منطقی به نظر می رسد و بعضی مطالعات به خوبی طراحی شده وجود دارند که از چنین اثراتی حمایت می نمایند. مهم تر از همه آن که می توان در خصوص سازوکار های زیربنایی تسکین درد مزمن با کار تنفسی بدون توسل به ماوراء طبیعی فرضیه ای را مطرح نمود.

برای مثال، ما می دانیم که مدار هایی در مغز وجود دارند که تنفس را کنترل و نظارت می نمایند و می دانیم که این مدار ها به سایر منطقه ها مغز متصل می شوند که درد را با لحن احساسی منفی خود آغشته می نمایند. بنابراین، حتی اگر تمام جزئیات را درک نکنیم می توانیم آزمایش هایی را برای آزمودن این فرضیه ابداع کنیم که کار تنفسی می تواند با انتقال سیگنال های الکتریکی از مراکز تنفسی به مراکز درد عاطفی مغز به منظور کاهش فعالیت در مراکز درد عاطفی مغز درک درد را کاهش دهد.

با این وجود، آیا درک درد به طور کلی یک مورد خوب برای سودمندی پزشکی فکر - بدن است؟ به هر حال درک درد در مغز رخ می دهد. بنابراین، تصور این که ممکن است تحت تاثیر نحوه رفتار یا تفکر ما باشد چندان عجیب به نظر نمی رسد.

در خصوص یک بیماری بالقوه کشنده که اغلب در خارج از مغز ظاهر می گردد شرایط چگونه است؟ آیا سیر پیشرفت سرطان می تواند تحت تاثیر اعمال رفتاری مانند مدیتیشن یا کار تنفس قرار گیرد؟

پاسخ کوتاه این است که ما نمی دانیم، اما پاسخ طولانی تر و جالب تر این است که در بعضی موارد فرضیه های معقول و قابل آزمونی برای چگونگی وقوع این اتفاق وجود دارد.

یک شرح بیولوژیکی بالقوه این است که نوعی سیگنال باید از مغز به سلول های سرطانی بدن ارسال گردد. راه اصلی ارتباط مغز با بدن به وسیله رشته های عصبی است که مسیر هایی را از مغز به بدن برای راهنمایی سیگنال های الکتریکی تشکیل می دهند که به نوبه خود مولکول های انتقال دهنده عصبی را در انتهای خود آزاد می نمایند. هم چنین، مغز می تواند به وسیله مولکول هایی که در جریان خون ترشح می گردد با بدن ارتباط برقرار کند.

در سالیان اخیر ما آموخته ایم که اشکال خاصی از سرطان در بدن رشته های عصبی را دریافت می نمایند که از مغز منشا می گیرند و به وسیله سیگنال های الکتروشیمیایی که در زنجیره ای از نورون به نورون حرکت می نمایند به بدن منتقل می شوند و تومور های ریه، پروستات، پوست، سینه و لوزالمعده و دستگاه گوارش را شامل می شوند.

این عصب دهی تومور ها اغلب به رشد و توسعه سرطان دامن می زند. در اغلب موارد اگر شما یک بیمار سرطانی هستید و تومورتان عصب دهی شده است پیش آگهی شما بدتر است. با این وجود، رشته های عصبی انواع مختلفی دارند و انواع دیگری نیز وجود دارند که ممکن است پیشرفت سرطان را کُند سازند و بعضی دیگر تاثیری ندارند.

درک سازوکار های سلولی و مولکولی که به وسیله آن عصب سازی به رشد و توسعه تومور دامن می زند یک حوزه تحقیقاتی فعال و امیدوارنماینده است. گزارش تازه ای از آزمایشگاه دانشگاه کوئینز در انتاریو نشان داد که ملانوما اغلب به وسیله رشته های عصبی که یک پیغام رسان شیمیایی ترشح می نمایند عصب بندی می گردد. این ترکیب (CGRP) بر روی نوع خاصی از سلول های ایمنی عمل می نماید و توانایی آن را برای مبارزه با تومور ها مهار می نماید.

هنگامی که این رشته های عصبی در موش های حامل ملانوم خاموش شدند که باعث توقف ترشح CGRP شد توسعه و رشد ملانوم به شکل قابل توجهی کاهش یافت و منجر به سه برابر شدن نرخ بقای موش ها شد. این بدان معناست که مسدود کردن فعالیت الکتریکی این رشته های عصبی به سلول های ایمنی اجازه می دهد تا به مهار سرطان یاری نمایند.

این یافته و سایر یافته های مشابه آن نویدبخش توسعه درمان های بهبود یافته سرطان هستند که اگرچه درمان واقعی نیستند، اما می توانند طول عمر و سلامت افراد مبتلا به سرطان را بهبود بخشند. با این وجود، آنالیز دقیق تومور های عصب دهی شده مختلف برای درک سازوکار مولکولی در هر یک از آن ها مورد احتیاج است. هر درمان مبتنی بر عصب تازه به احتمال زیاد در ترکیب با برترین درمان هایی که در حال حاضر داریم از جمله جراحی، پرتودرمانی، شیمی درمانی و ایمونوتراپی مورد استفاده قرار می گیرد.

برای من، عصب دهی تومور ها و نقش آن در پیشرفت سرطان فرضیه جالبی را در پزشکی فکر - بدن مطرح می نماید. اگر تمرین های رفتاری مانند مدیتیشن، ورزش، کار تنفسی یا حتی دعا می تواند پیشرفت بعضی سرطان ها را کاهش داده یا روند آن را معکوس کند در نهایت ممکن است این کار را با تغییر فعالیت الکتریکی سلول های عصبی ای انجام دهند که تومور ها را عصب دهی می نماید. این یک ایده تحریک آمیز است، اما در موش های آزمایشگاهی و در انسان ها قابل آزمایش است.

برای من این پرسش مطرح است که آیا چنین فرضیه ای به شرایط شخصی ام مربوط است یا خیر. معلوم نیست که آیا تومور به جای مانده در قلب من عصب دهی شده یا خیر و اگر چنین است به وسیله چه نوع رشته های عصبی ای عصب دهی شده است. با این وجود، اگر چنین ارتباطی وجود داشته باشد این امکان را ایجاد می نماید که رویکرد شناختی من به بیماری لاعلاج ام امیدواری نسبت به جلوگیری از پیشرفت سرطان ام را ایجاد کند و این کار نه به وسیله روش های ماوراء الطبیعی صورت می گیرد بلکه با تغییر فعالیت الکتریکی فیبر های عصبی عصب دهی نماینده تومور صورت خواهد گرفت. امیدوارم که چنین باشد.

منبع: فرارو

به "آیا یک متخصص اعصاب می تواند به وسیله تفکر صرف با سرطان مبارزه کند؟" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "آیا یک متخصص اعصاب می تواند به وسیله تفکر صرف با سرطان مبارزه کند؟"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید