انجمن مخفی به کتابفروشی ها آمد
به گزارش وبلاگ مایکروتاچ، خبرنگاران: رمان انجمن مخفی عنوان اثری از احمد شاکری است که پیش از این توسط مرکز اسناد انقلاب به چاپ رسیده بود. این اثر که در رابطه با مشروطه نوشته شده، این بار با چاپ جدیدی از سوره مهر روانه بازار کتاب شده است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی وبلاگ مایکروتاچ، انجمن مخفی عنوان رمانی از احمد شاکری است که پیش ازاین یک بار توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی به چاپ رسیده بود. داستان این کتاب در دوره پس از مشروطه اتفاق می افتد و نویسنده تلاش دارد تا در آن نقش انجمن های مخفی ای که در این دوره فعالیت می کردند را با زبان داستانی و در فضایی برساخته از ذهنش به تصویر بکشد.
وی پیش از این در خصوص این کتابش گفته بود: این رمان از سه داستان تشکیل شده که به صورت موازی روایت می شوند. در این رمان علاوه بر داستان پردازی، به تاریخ، سیاست و مذهب پرداخته و حوادث مهمی چون جریان مشروطه، تحریم تنباکو و انجمن های مخفی را مورد توجه داشتم. در رمان سه نوع روایت گنجانده شده است که روایت اول درباره سلطنت احمد شاه، روایت دوم مقتل خوانی واقعه عاشورا و روایت سوم درباره دوران مشروطه و ماجراهای شهادت شیخ فضل الله نوری است.
شاکری ادامه داده بود: عهد مشروطه دارای ظرفیت های بالایی است که می توان از آن به عنوان دستمایه های داستانی استفاده کرد. در انجمن مخفی شخصیت ها کاملاً داستانی هستند و جز مکان و زمان، نویسنده به دست کاری شخصیت های تاریخی پرداخته است؛ به طوری که حتی حوادث اتفاق افتاده نیز زائیده تخیلات نویسنده اند.
در بخش هایی از این رمان می خوانیم: صدایش لحن پرهیزگارانه ای به خود می گیرد. چشم باز می کنم. می گوید: فی الواقع، انجمن از همین طرق بود که جناب کمال را تا تبعید میرزا با خود همراه کرد. آخرین باری که به مدرسه خان آمد شب طوفانی تیره ای بود. خبر حمله قزاق ها به خانه میرزا را به مدرسه آورده بود. شبی از مرگ شیخ گذشته بود. شبنامه هایی که بر دیوار خیابان ها و سردر دکاکان و میادین تهران نصب می شد پُر از ناسزا و سب به شیخ و میرزا بود.
بعد از شیخ و ماجرای اعدامش در توپخانه، مدارس تهران قدرت باور آن را نداشتند. سیدین گفتند هیچ وقت به قتل میرزا راضی نبوده اند. کسانی که درس شیخ را درک کرده بودند آن واقعه عظما را تصور نمی کردند. حتی جمعی از محصلان مدرسه، که قیام شیخ را در مخالفت با قانون مشروطه بر نتافته بودند، از نبود شیخ دریغ می خوردند. می دانستیم که بعد از شیخ برای احدی از علما امنیت نخواهد بود و قاتلان و مسببان مرگ شیخ، به کمتر بهانه ای مخالفان را از دم تیغ می گذرانند.
همان ایام عده ای در شبنامه ها تهدید می کردند که میرزا را همانند شیخ مهدورالدم می دانند. آن شب، جناب کمال با خبر مهاجرت میرزا به مدرسه خان آمد. محصلانی که تا دو روز پیش پای اعلان های انجمن را امضا کرده بودند از او می گریختند. همایون کمال نمی دانست چه شده که محصلان مدرسه خان صبح شیخ و میرزا را تکفیر می کنند و شب هنگام از آنچه اتفاق افتاده است می گریزند. کسی جوابی برای این سؤال نداشت. هرکس انگشت اتهام را به سوی دیگری نشانه می رفت. برخی ها کمال را مسبب این واقعه می دانستند. چند نفری دست از جان شسته بودند و از شاه گرفته تا سیاسیون و مشروطه خواهان، همه را به باد ناسزا گرفته بودند. کار به جایی رسید که اگر کمال ساعتی دیگر در مدرسه مانده بود به حکم ارتداد جانش را می گرفتند. کمال خودش را باخته بود. تا به آن زمان چنین ضعف نفسی از او رؤیت نشده بود.
چند ماه بعد، در گفته هایش در صحافخانه فهمیدم میرزا را به هیئتی از خانه خارج کرده بودند و به لواسانات فرستادند که او هم تاب دیدن آن را نیاورده بود. از هراس محصلان مدرسه او را در پستوی یکی از حجرات پناه دادیم. می لرزید. مانند اتفال گریه می کرد. ترسیده بود. اما نه از محصلانی که بیرون حجره انتظارش را می کشیدند. چهره برهنه واقعه او را به مدرسه کشانده بود تا خودش را التیام دهد. می گفت در آن شب بارانی به مدرسه آمده تا شاید صحبت کسانی از اهل علم که با او همراهی کرده بودند آرامش کند. اما پرخاش محصلانی که به او تاخته بودند آخرین پناه او را هم نابود کرده بود. قلیانی برایش چاق کردم. گفتم اگر می دانسته حق با میرزاست، چرا در این امر با مشروطه خواهان همراهی کرده تا میرزا را انگشت نما کنند و با آبرویش بازی کنند؟ هنوز هم اصرار داشت میرزا حامی استبداد است.
منبع: تسنیم